بیدل ۔۔۔ از هوس چون شمع‌گر سر بر هوا برداشتم

از هوس چون شمع‌گر سر بر هوا برداشتم چون تامل شدگریبان نقش پا برداشتم زندگانی جز خجالت مایهٔ دیگر نداشت تر شدم چون اشک تا آب بقا برداشتم ناتوانی در دماغ غنچه‌ام پرورده بود پایمال عطسه گشتم تا هوا برداشتم خواهشم آخر به زیر بار منت پیرکرد پیکرم خم شد زبس دست دعا برداشتم هرکجا رفتم غبار زندگی در پیش بود یارب این خاک پریشان از کجا برداشتم چون نهال از غفلت نشو و نمای من مپرس پای من تا رفت درگل سر ز جا برداشتم از پشیمانی کنون می‌بایدم…

Read More